می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
بفهمی داری از ایدز میمیری! ╬♥═╬ نظر یادتون نره ╬♥═╬
صدای وحشتناکی به گوش رسید و شدت برخورد خودرو به درخت توجه همه رو جلب کرد ،مرد به ارامی چشمهاش رو باز کرد،هنوز گیج ومنگ بود اونقدر همه چی سریع اتفاق افتاده بود که چیزی یادش نمی یومد کمی فکر کرد،اها یادش اومد ، داشت میرفت که اسبابهای مستاجرهاش رو بریزه توی خیابون اخه بی انصافها 5 ماه بود که کرایه خانه اشان رو نداده بودند خوب به من چه که پدرشون مرده،مرده که مرده،من که خدا نیستم،توی همین فکرا بود که کنترل ماشین از دستش در رفته بود زد به یک درخت. ولی عجیب بود ، نه دردی نه هیچ چی دیگه ای حس نمیکرد یه حس غریبی وجودش رو فراگرفت که ناگهان همه چی زیرو رو شد. اسمون باز شد وچندین فرشته که تا بحال تعریفشون رو هم نشنیده بود بسرعت به اسمون بردنش . هیچ کاری نتونست بکنه ... بخودش که اومد وسط یک صحرا لخت و عور ایستاده بود صحرایی خشک و خالی و ساکت و پر از وحشت قلبش داشت از توی سینش میزد بیرون یک بارکی صدها پرده مثل پرده های سینمااز اسمون افتادن پایین به هر کدوم که نگاه میکرد یک فیلمی از کاراش رو میدید.. سرش رو انداخت پایین یه صدای اومد مثل رعد ،نگاه کن و ببین اعمال سیاهت رو. سرش خودبخودبالا اومد، پول نزول دادناش ،رشوه دادناش،حق و ناحق کردناش،کلاه برداریهاش،پول رو پول جمع کردناش . صدا دوباره بگوشش رسید: ای ادمیزاد مگر تو را فرمان به نیکی عدل انصاف و مروت نکردیم،پس چه شد، لال شده بود گنگ شده بود کور شده بود صدا دوباره خواندش:از انچه اندوختی کمک بخواه، انها را واسطه کن،شفیعانت را صدا کن،هیچ کاری از دستش بر نیومد . همه چی دقیق دقیق بود .به دستها و پاهاش زنجیرزدن وکشان کشان بردنش. روبروش دری بود بزرگ . بازش که کردن نعره های اتش رو شنید .به خانه ای که برای خودت ساختی خوش امدی. بیهوش شد .بند بند وجودش از ترس میلرزید. اهسته گفت :خدایا مرا ببخش.ببخش. مرا به دنیا بازگردان تا کار نیک انجام دهم و انچه تو خواهی شوم . صدا امد :درگاه ما درگاه بخشش و کرامت است اما ایا تو تنها یک کار تنها یک کار نیک کرده ای که از ما انتظار گذشت داشته باشی. به فکر فرو رفت .تنها چند قدم تا رسیدن به در دوزخ فاصله بود خدایا خدایا کمکم کن. یادش امد:گهگاهی که به مادر پیرش سری میزد،هنگام رفتن مادرش با اشک میگفت:بخدا سپردمت پسرم. ناگهان جرات یافت و فریاد زد مادرم مادرم او مرا دعا کرد و به تو سپرد. همه چیز از حرکت ایستاد ... او را برگردانید او را به دنیا برگردانید و دوباره فرصت دهید. فرشتگان عرش یک صدا گفتند :بار خدایا این صدمین بار است که او به این دنیا امده و بفر مان تو بازگردانده میشود. ندا امد: بازش گردانید :به کرامتم سوگند من به دو دلیل بازش گرداندم. درگه ما درگه مهر وبخشش است / دعای خیرمادرش. او را به دنیا بازگردانید و انچه گذشت را از یادش ببرید. راننده امبولانس با تعجب به مردزخمی نگاه میکرد وباورش نمیشد که بعد از ده دقیقه نفس نکشیدن او زنده شده. مرد در حال نیمه هوشیاری با خود فکر میکرد ،امروز رو که مستاجرام شانس اوردن ولی فردا که خوب شدم حتما اسبابهاشون رو میریزم تو کوچه
چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خوندن به تفریح رفته بودن و هیچ آمادگی برایامتحان نداشتن. روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای رو سوار کردن . به این صورت که سر و صورتشون رو کثیف کردن و مقداری هم لباساشون رو پاره کردن و توظاهر شون تغیراتی رو به وجود آوردن . بعد به دانشگاه پیش استاد رفتند. ماجرا را این طور برا استاد گفتن... که دیشب به یه مراسم عروسی در خارج از شهر رفته بودیم. و در راه برگشت از شانس بد ما یکی از لاستیک های ماشین پنچر شد وبا هزار زحمت وهل دادن ماشین رو به حایی رسوندیم و این طور بود که به امادگی لازم برای روز امتحان نرسیدیم در نهایت قرار میشه که استاد سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این چهار نفر برگزار کند. اون ها هم خوشحال از این موفقیت سه روز تمام درس می خونن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن . استاد عنوان میکنه به خاطر خاص و خارج از نوبت بودن امتحان باید هرکدوم تو یه کلاس بشینند و امتحان بدن. انها هم به دلیل امادگی کامل موافقت میکنن... امتحان حاوی دو سوال بود...... 1- نام و نام خانوادگی (6نمره) 2- کدام لاستیک ماشین پنچر شد؟ (14نمره) الف) لاستیک سمت راست جلو ب)لاستیک سمت چت جلو ج) لاستیک سمت راست عقب د) لاستیک سمت چت عقب
دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند ؟! گفته بودم مردم اینجا بدند ! دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست ؟! آن عزیزعهد و پیمانت شکست ؟! ای دل درجهان یاری نیست ؟! دیدی ای دل حرف من بیجا نبود ؟! را دیدی چه شد ؟! زندگی راهیچ فهمیدی چه شد ؟! دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست ؟! کمترین چیزی که میابی وفاست ؟! ای دل اینجا باید از خود گم شوی ! عاقبت همرنگ این مردم شوی !
گل هاش توی دستش بود ! نشسته بود لب جدول ! رفتم نشستم کنارش ! گفتم : برای چی نمیری گلات رو بفروشی ؟! گفت : بفروشم که چی ؟! تا دیروز میفروختم که با پولش آبجیمو ببرم دکتر ! دیشب حالش بد شد و مرد ! با گریه گفت : تو میخواستی گل بخری ؟! گفتم : بخرم که چی ؟! تا دیروز میخریدم برای عشقم ! امروز فهمیدم باید فراموشش کنم ! اشکاشو که پاک کرد، یه گل بهم داد؛ با مردونگی گفت : بگیر ؛ باید از نو شروع کرد ! تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم . . . . !
شوهری یک پیامک به همسرش ارسال کرد:
پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم.
من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.
پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.
وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.
ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نگذاشت بیام!!!
اي خدا hard دلم format نما / از فريب ناکسان راحت نما
گربه مجلس راه یابد پای من هرچه ویرانی است عمران می کنم می روم هر شب به میدان های شهر هر چه ساعت بود میزان می کنم مشکلات شهرتان را رتق و فتق پشت میز و پشت فرمان می کنم کوچه های تنگ را هر شب فراخ هرچه بن بست است دالان می کنم چاله های شهر را چاه عمیق هرچه دالان را خیابان می کنم مردها را اهل تجدید فراش لطف ها در حق نسوان می کنم تا کش آید پوز اعضای اوپک... نفت را فالفور ارزان می کنم مرده ها را می کنم ساماندهی شهرتان را باغ رضوان می کنم شاعران شهر را در خانه ام هفته ای یک بار مهمان می کنم کارگردان های با احساس را می برم مهمان مامان می کنم تا که پررو نق شود گردشگری اصفهان را ارمنستان می کنم شهردار از شهرضا می آورم الغرض این می کنم آن می کنم می شوم هر شب سوار بلدوزر هر چه ناصافی است ویران می کنم شهر تا راحت شود از چشم هیز دیدنی ها را فراوان می کنم می نویسم طنز بر دیوار و در شهرتان را من نمکدان می کنم تا که کار خلق فورا حل شود کارمندان را دو چندان می کنم هی تراکم می فروش را به را یاری انبوه سازان می کنم شهرداری را همه رایانه ای کارها را سهل و اسان می کنم گر رقیبانم به من فرصت دهند چاره ی کمبود سیمان می کنم می کنم هی کارهای خوب خوب دشمنانم را پشیمان می کنم هفته ای یک شب کلیسا می روم ارمنی ها را مسلمان می کنم می فروشم کل اسراییل را پول آن را خرج لبنان می کنم یک سخنرانی به نفع مسلمین در بلندی های جولان می کنم مثل اقشار ضعیف اجتماع نوش جان سویای سبحان می کنم هم صدایی هم دلی هم زیستی با سرای سا لمندان می کنم … باباجون خسته شدم ..قافیه ها ته کشید ….به من رای بدین دیگه … دم همتون گرم….!
الهــــی! به مــــــردان در خانه ات! به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات! به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"! نشینند و سبـــــــــــــزی نمایند پاک! به آنانکه از بیـــــــخ و بن زی ذیند! شب و روز با امــــــر زن میزیند! به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند! ز اخلاق نیکـــــــــوش دممی زنند! به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند! که در ظـــرف شستن بهتاب وتبند! به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند! یلان عوضکــــــــــــردن پوشکند! به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال! به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام به مادر زن خود بگویند : مـــام (!) به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار نشان ایزو...نه !"زی ذی نه هزار"! به آنانکهدامـــــــن رفــو می کنند! ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند! به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند! گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند! به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر! به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!) الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل! به آن اشک چشمان "ممّدسبیل"(!) به تنهای مردان که از لنگـــه کفش چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش! :که ما را بر این عهـــد کن استوار! از این زن ذلیلی مکنبرکنـــــــار! به زی ذی جماعت نما لطف خاص! نفرما از این یوغمــــــارا خلاص
«پژو» یکروز طعنه زد به «پراید» که تو مسکین چقدر یابویی! با چنین شکل ضایعی بالله بیجهت توی برزن و کویی رنگ لیمویی مرا بنگر ای که تیره.شبیه هندویی من تمیزم ولی تو ماه به ماه مطلقاً دست و رو نمیشویی بچه میترسد؛ آنطرفتر رو! که به هیئت شبیه لولویی من نه خودرو،گُلم، سَمنبویم تو نه خودرو، گیاه خودرویی! من به پاریس بودهام چندی زیر پای «چهاردهم لویی»(!) روی «باسکول» بیا،بپر،بینم! رویهمرفته چند کیلویی؟! در تو آهن به کار رفته ولی نازکی عین برگ کاهویی! صاحبت با تو گر به جایی خورد سهم الارث ورثّهی اویی! از «پژو» چون چنین شنید «پراید» گفت:ای دوست!چرت میگویی بنده گیرم به قول تو یابو، تو گمان کردهای که آهویی؟! «خویشتن، بی سبب بزرگ مکن تو هم از ساکنان این کویی!» انتقادی اگر ز من داری مطرحش کن،ولی به نیکویی زیر این آسمان مینایی ای خوشا فکر و ذکر مینویی برو خود را بسوز و راحت کن بیعلاج است آتشینخویی بخت باید تو را نه آپشن و تیپ ای که در بند چشم و ابرویی بخت ماشین اگر سپید بُوَد خواه بژ باش، خواه لیمویی! ارج و قربم کنون ز تو بیش است زانجهت در پی هیاهویی خوار بودم ولی عزیز شدم کرد دوران ز بنده دلجویی قیمت من کنون رسیده به بیست این منم من، «پراید» جادویی! توی بنگاه پیش هم بودیم غرّه بودی به خوش بر و رویی بنده رفتم فروش و یکماه است توی دپرس،هنوز آن تویی
خدا خیرت دهد « مستر زاکر برگ» که من را یک شبه خوشبخت کردی خیال بنده را از حیث شوهر در این قحطی شوهر تخت کردی زدم عکسی به« وال فیس بوکم» قشنگ و دلرباتر از« شکیرا» فتوشاپش چنان کردم که گویی نباشد دختری چون من به دنیا اگر چه چل بهار از من گذشته نوشتم بنده هستم بیست ساله و آن ها را برای درک بهتر به عکس« وال » خود دادم حواله نوشتم آدرسم را هم ولنجک پدر تاجر و مادر دکتر پوست بگردم ای الهی دور مادر که مانند خودم خوش چشم و ابروست همان یک شب هزاران «لایک» خوردم همه مشتاق« چـَت» بودند و دیدار یکی هم زان میان بد جور وا داد نه یک دل ، بلکه صد دل شد گرفتار و من هم عکس او را چون که دیدم شدم یک دل نه ،صد دل عاشق او از آن شب شد به پا در سینه ی من از عشق آن پسر شور و هیاهو خلاصه کارمان بالا گرفت و برای خواستگاری کرد اقدام جوانیبود بالاتر ز پنجاه! چه گویم از بر و رو یا که اندام! شکم افساید و قد او کوتوله و صورت آبله گون و پاش شل بود یکی از چشم ها سالم یکی کور سرش هم طفلکی کـُلن کچل بود به او گفتم چنان که کفش کهنه بـُود البته نعمت در بیابان لذا حالا که اکسیر است شوهر عزیز جانم« مرا تی جانَ قربان» همان لحظه شدم راهی محضر به انکحتُ ، قبلتُ پاسخم بود به لطف سال ها هجران شوهر ندیدم در وجودش هیچ کمبود شود «جاوید» نامت ای زاکر برگ به لطف تو شدم دارای شوهر دعایت می کنم روزی سه نوبت که وضع تو شود هر روز بهتر
همه چی آرومه / همه چی تأمینه
گفتم : تو شیرین منی ! گفتی : تو فرهادی مگر ؟ گفتم خرابت میشوم . گفتی : تو آبادی مگر ؟ گفتم ندادی دل به من . گفتی تو جان دادی مگر ؟ گفتم ز کویت میروم . گفتی : توآزادی مگر ؟ گفتم فراموشم مکن . گفتی : تو در یادی مگر ؟ |
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesمرداد 1392تير 1392 AuthorsکریمیانLinks
بهشتی هورامان
LinkDump
ساختن وبلاگ |